۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

باغستان سبز

نفس در سينه ام زنگی‌ست؛
امشب بر بلند هول
بطبلش گرم می کوبد.
کسی در می زند ـ باد ست‌!
می‌گويم بگوش هول خود ـ باد است؛
به غير از باد کس را با درخت دور کاری نيست!
کسی هر لحظه بر در می‌زند
و من با هر نفس (هر کوفتن بر طبل) می‌جويم به جان سوی رهائی راه!
کسی آرامتر از پيش بر در می‌زند گوئی؛
چو می‌آيم بگويم باز باخود ـ باد...

شباهت می‌نشاند ضربه ی آرام بر در را درون ريزش باران.
و راهی می‌کند آواز آن را نرم
ز کوره راه گوش من
به باغستان چشم من!
و من در باغ سبز چشم خود آرام می‌گيریم
و شب آرام می‌گيرد

و در، آرام می‌گيرد.

اسماعیل شاهرودی
عليگر ـ ۴آوريل ۱۹۶۳

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر