نفس در
سينه ام زنگیست؛
امشب بر
بلند هول
بطبلش
گرم می کوبد.
کسی در
می زند ـ باد ست!
میگويم
بگوش هول خود ـ باد است؛
به غير
از باد کس را با درخت دور کاری نيست!
کسی هر
لحظه بر در میزند
و من با
هر نفس (هر کوفتن بر طبل) میجويم به جان سوی رهائی راه!
کسی آرامتر
از پيش بر در میزند گوئی؛
چو میآيم
بگويم باز باخود ـ باد...
شباهت
مینشاند ضربه ی آرام بر در را درون ريزش باران.
و راهی
میکند آواز آن را نرم
ز کوره
راه گوش من
به باغستان
چشم من!
و من در
باغ سبز چشم خود آرام میگيریم
و شب آرام
میگيرد
و در، آرام
میگيرد.
اسماعیل
شاهرودی
عليگر
ـ ۴آوريل ۱۹۶۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر