۱۳۹۶ آذر ۲۶, یکشنبه

پوزخند2


به محمد زهری

در ابتدا
چیزی به نام باکره‌گی بود
پس
((بانگ بلند و دلکش ناقوس!))
آنگاه
مرد
مرد شد
و
زن
زن ماند.
و بعد...
(( نانجیب))ترین دست
یک پنجره لبالب مهتاب باز کرد
در روبه‌روی پنجره‌ای ناشناخته.
آری!
او. آن گداخته. ترسیم کرده بود
طرح زنی به پنجره‌ی باز روبه‌رو:
اما
ما
((پرونده ساز))های تماشا.
خوبیم
خوب
خوب
خوب!
زیرا
هم پشت بر ((خرابی)) دیوار کرده‌ایم.
هم روزگار را
بیدار)) کرده‌ایم!


اسماعیل شاهرودی

تهران 5 / 1347

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر