۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

ما با خودمون چه کردیم؟ با ما چه کردن؟


وقتی تجربه کرده باشی یا عادت کرده باشی به اینکه تشت، تشت آدرنالین پاشیده بشه توی خون ات، دیگه هر چیزی، خیلی باید بزرگ و خاص و پر اضطراب و سخت و نشدنی و پر خطر و شوق انگیز باشه تا بتونه تکونت بده. باید اینقدر نشدنی باشه که وقتی شد، از شدن اش سرشار از لذت بشی. این خیلی تلخه؛ از دور جذاب هست اما خیلی تلخه. چون از یک جایی به بعد حتی خوابیدنت برات مصداق خیانت به خود محسوب میشه. خیلی سنگینه که آدم همیشه حس کنه بدهکار خودشه. خیلی زجر آوره که آدم خودش طلبکار خودش باشه. اون هم توی دنیایی که همه چیز اینقدر کوچیک شده که با نگاه اول می دونی ته قصه چیه و چیزی نمی تونه غافلگیرت کنه جز وقتی که از پشت خنجر می خوری؛ که اون هم بعد از یه مدت میشه عادت. ما با خودمون چه کردیم؟ با ما چه کردن؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر