۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

حکمتِ شادان


دیکتاتور؛
به تو می‌خندیم وقتی که دروغ می‌گویی
و قهقهه می‌زنیم بر حقارت‌ات
وقتی که می‌خواهی راست بگویی اما نمی‌توانی
دروغهایت را باور نکن
آینده از آن تو نیست
جهان عاقبت در دستان ماست.

ما که به سخره می‌گیریم وحشت دیوارها را
و بر سیم‌های خاردار، امید را گره می‌زنیم
می‌خندیم بر شکنجه‌ها
حواله می‌کنیم آلت‌هایمان را به هستی و زمانِ تو
پیک می‌زنیم و می‌نوشیم
به سلامتی شجاعانِ در بند
و به سلامتی مرگ
که تنها مساوات این جهان است
 و بی شک تو را هم خواهد ربود.

هی دیکتاتور؛
دروغهایت را باور نکن
جهان عاقبت در دستان ماست
ما که هم آغوش می‌شویم با دل دادگان‌مان
                                   دور از چشمِ گزمه‌های تو
و گرمای تن‌هامان ذوب می‌کند یخبندان حکومت‌ات را

ما؛
که با قلم و کاغذ
_ بی مجوز و بی اوراق شناسایی _
پرواز می‌کنیم به حریم تمام ممنوعه‌ها
و قانون را
_ که مادر توست _
آبستن می‌کنیم به هراس
بر جگر ات فرو می‌کنیم سوزن اضطراب را
و بر دلت چنگ خواهیم زد
چونان که زنان از سوز سرما بر رخت چرکِ اجبار در زمستان‌های سرد.

 هی دیکتاتور؛
دروغهایت را باور نکن دیکتاتور
جهان عاقبت در دستان ماست
تبار ما به سخره می‌گیرد،
مرگی را که برای تو پایان است
و برای ما 
    تنها لحظه‌‌‌ای از زندگی.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر