۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

آقای رئیس جمهور


رئیس دولت ما «مشروب نمی خورد.»

رئیس دولت ما «دود نمی کشد.»

رئیس دولت ما صورتش را اصلاح نمی کند.

رئیس دولت ما «در خانه ی حقیری اقامت دارد.»

رئیس دولت ما حتی به جای کت و شلوار اتو کشیده توی تابستان کاپشن می پوشد.

«ولی بیچارگان حتی خانه ی حقیری هم ندارند»

گرسنگان هر روز گرسنه تر می شوند

و چرندیات آقای رئیس، بهانه ای شده که آقایان روئسای دیگر

جنگ و غارت راه بیاندازند.

کاش رئیس دولت ما مشروب می خورد.

کاش رئیس دولت ما بنگی بود.

کاش رئیس دولت ما صورتش را هفت تیغ می کرد.

کاش شیک می پوشید و به جای سرکشی به محله های فقیر نشین،

از شیشه های بلند ترین برج شهر قلمرواش را می پائید

اما همه می گفتند:

«حتی یک نفر فقیر میان مردم نیست.»

*******

پی نوشت: فرض نویسنده این است که خواننده منظور از قرار دادن عبارات در «» را می دانند!

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

اثری از هنرمند شهید سعید سلطانپور که از جشن عروسی به مسلخ رفت

.

با کشورم چه رفته است










.

با کشورم چه رفته است

که زندان ها

از شبنم و شقایق

سرشاراند

و بازماندگان شهیدان

انبوه ابرهای پریشان وسوگوار

در سوگ لاله های سوخته

می بارند

با کشورم چه رفته است

که گل ها هنوز

سوگوارند

با شور گردباد

آنک

منم

که تفته تر از گردبادها

در خارزار بادیه می چرخم

تا اتش نهفته به خاکستر

اشفته تر ز نعره ی خورشید های تیر

از قلب خاک های فراموش

سرکشد

تا از قنات حنجره ها

موج خشم و خون

روی غروب سوخته ی مرگ پرکشد

این نعره ی من است

این نعره ی من است

که روی فلات می پیچد

وخاک های سکوت زمانه ی تاریک را

می آشوبد

وباهزار مشت گران

بر آب های عمان می کوبد

این نعره ی من است

که می روبد خاکستر زمان را

از خشم روزگار

بعد از تو ای

ای گلشن ستاره دنباله داراعدام

ای خسرو بزرگ

که برق و لرزه در ارکان خسروان بودی

ای آخرین ستاره

خونین ترین سرور

در باغ ارغوان

در ازدحام خلق

در دور دست و نزدیک

من هیچ نیستم

جز ان مسلسلی که در

زمینه ی یک انقلاب می گذرد

وخالی و برهنه و خون آلود

سهم و سترگ وسنگین

در خون توده های جوان

می غلتد

تا مثل خار سهمناک و درشتی

روییده بر گریو های گل سرخ

آینده را بماند در چشم روزگار

یاد اور شهادت شوریدگان خلق

در ارتش مهاجم این نازی ،این تزار

ای خشم ماندگار

ای خشم

خورشید انفجار

ای خشم

تا جوخه های مخفی اعدام

در جامه های رسمی

آنک

آنک هزار لاش خوارای خشم

مثل هزار توسن یال افشان

خون شهید بسته است

بر این ویران

دیگر ببار

ببار ای خشم

ای خشم

چون گدازی آتشفشان ببار

روی شب شکسته استعمار

اما دریغ و درد

که جبریل های اوت

با شهپر سپید

از هر طرف فرود می آیند

و قلب عاشقان زمان را

با چشم و چنگ و دندان

می خایند

و پنجه های وحشت پنهان را

با خون این قبیله

می آلایند

با این همه شجاع

با این همه شهید

با کشورم چه رفته است

که از خاک میهن گلگون

از کوچه های دهکده

از کوچه های شهر

از کوچه های اتش

از کوچه های خون

با قلب سربداران

با قامت سیام

انبوه پاره پوشان

انبوه ناگهان

انبوه انتقام

نمی ایند

چشم صبور مردان

دیریست

در پرده های اشک نشسته است

دیریست

قلب عشق در گوشه های بند

شکسته است

چندان ز تنگنای قفس

خواندیم

که از پاره های زخم

گلو بسته است

ای دست انقلاب

مشت درشت مردم

گل مشت آفتاب

با کشورم چه رفته است
.