سر از شرم فرو افتاده ی من
مانع از صحبت با توست که جان می دهمت
تو چه مغرور نگاه می کنی از آن بالا
راحت و لخت و رها
و خیالت هم نیست
که به شلاق نگاهت داری
از تن خسته ی من جان به برون می آری.
جملاتی که بین آنها اینتر خورده است
سر از شرم فرو افتاده ی من
مانع از صحبت با توست که جان می دهمت
تو چه مغرور نگاه می کنی از آن بالا
راحت و لخت و رها
و خیالت هم نیست
که به شلاق نگاهت داری
از تن خسته ی من جان به برون می آری.
ساعت خاموشی مدتهاست اعلام شده
اما از خواب خبری نیست
از خواب خبری نیست که نیست
بوی هروئین و کراک و سیگار را حس می کنم
این یعنی بیدار ماندنهای قاچاقی
و من تنها نیستم در بیخوابی
چه کسی باور می کند که از زور گرسنگی خوابم نمی برد؟
_ هیچ کس
شاید فقط باران!
تلق تلق کانالهای حلبی و صفحه های آهنی جلوی پنجره
این یعنی آسمان هم بیدار است
و باران همیشه مرا می فهمد
بوی باران زورش به کدری تلقهای فلزی نمی رسد
از خیسی و خاک نم خورده هم خبری نیست
گرچه ابرها را هم نمی بینم
باران را فقط از صدای هم آغوشی اش با فلز می فهمم
از باران فقط تلق تلقی هست
که گاه گاهی باد همچون شلاق بر ناخود آگاهام می کوبدش
درون وحشی ام وحشی تر می شود
به یاد زیبائیهای که بی محابا دوستشان داشتم
به یاد خشمی که بی محابا فریادش می کشم
قانونها را زیر پاهایم له می کنم.
زندان مدعیان بی ریشه را رسوا کرد
و اکنون
دوباره آنچه که نیست را خزه گرفته است
بی آنکه چیزی باشد
بی آنکه دوباره فرصتی باشد
خزه بر روی خزه می روید
همچون مرثیه ای بر مزار بودنی بر باد رفته
تکرار کن نام مرا
...تکرار کن
که لذت کلام تو از من تا هیچ جاریست.
اکنون توام
انعکاسی از تمام بودن تو در هر لحظه
در تار و پود اندیشه ای بی قرار
...
به تو فکر می کنم
بی آنکه به چیزی بیاندیشم
-بی آنکه بیاندیشم
در تو متوقف می شوم
در کلمه متوقف می شوم
-در زیبایی
نیاز
حسادت
خاطره
...
از حس اسارت تهی می شوم
و در فراسوی وصف و بیان
در لذتی گنگ فرو می روم
می دانم که پس از روزها
_ کوتاه و تلخ و در شتاب _
با میله و خاموشی وداع خواهم کرد
میان مردمی باز خواهم گشت
که در آزادی خود اسیرند
تو را خواهم دید
و پس از بارها دزدیدن نگاه
چشمانت را به دام خواهم کشید
تا نگاهم را به بند کشی
لحظه ای خواهم مرد
لحظه ای طولانی غرق در تو خواهم شد
_ در "چشمانی به رنگ کهربا
و بدنی به رنگ عسل تیره"
در پریشانی مویی چون نجوای توفان
در خنده هایی از جنس عادت
در درخود فرو رفتنی از جنس تامل
گذشته
تنهایی
شدن
غم
... _
با تو می میرم
در نگاه تو می میرم
تا با آخرین مرثیه زندگی ام که از زبان تو جاری شود
-آمرزیده شوم
جسم بی جان من خواهد شنید
زمزمه ی چشمان پر رمز و رازت را احساس خواهم کرد
_ چنانکه اکنون نیز می فهمم
چنانکه اکنون نیز احساس می کنم _
-همچون لغزش آب سرد و فراوان بر جسمی تنها
_در تابستانی به چله نشسته_
-همچون کنکاشی در زمان از حرکت ایستاده
عشقم را به تو می فهمم
انعکاس تمام آنچه را هرگز به زبان نخواهی آورد
در خود خواهم شنی
...